Friday, December 28, 2007

دو کلمه حرف حساب

آیا می دانید که اگر کون سگ بذارید قفل میکند؟ بعدش با کلید بازش می کنید میرید تو. دست به چیزی نمی زنید. غذا هم رو گازه. ساعت یک گازش رو خاموش می کنی. همه رو که خاموش کنی تاریک می شه. تو تاریکی دستتو اروم می کشی رو سینه هاش. نرمه، مگه نه؟ پتوی خوبیه. پسر خالش بش داده. تازه پسر عموش هم هست. فک کنم پسر عمش هم بشه. باید صبر کنی تا عروسی کنن. بعد که عروسی کردن میرن ماه عسل. وقتی برگشتن میرن سر کار. خیلی کار سختیه. باید پوست مرغ رو بکنن بندازن جلو گربه. بعدش که گربه هه چاق و چله شد می فروشنش. بعدش میرن خارج. آخه اونجا اگه کسی رفت زیر ماشین با دمپایی درش نمی یارن. با سندل (صندل؟!) درش میارن. بعد میندازنش تو یه تنگ دیگه. ما هر سال ماهی عیدمون قبل از عید می میره. مجبوریم یکی دیگه بخریم. خوب مجبوریم، می فهمی؟ تا حالا شده تو اقیانوس مجبور شی از درخت بری بالا؟ اگه یه پات قطع شه می تونی شنا کنی؟ بدون پا چی؟ بدون دست چی؟ می تونی بدون دست رانندگی کنی؟ بابام می تونه. خیلی بلده. می تونه تا هزار و ملیون و ... بشماره. داداشم میگه بابام میتونه تا عدد ذغال بشماره. من نمی دونم چند تاس، ولی ذغال چیز خوبیه. مخصوصاً وقتی نیمه روشن باشه. اونوقت هی فوتش میکنی قرمز می شه. اگه یه گاو اسپانیایی بغلت باشه شاکی می شه. اونوقت باید فرار کنی.بش میگن فرار مغزها. همه دارن می رن، ما هم روش. خوب خسته شدم. اینجا هیچ کاری نمی شه کرد. همه ی سایت ها هم فیلتره. البته مشکلی نیست. ما هم تو اون سایت ها نمی ریم. لا اقل با هم نمیریم. جامون نمی شه. یه سری مون باید با تاکسی بیان . یه سری مون هم با ماشین بابات. اگه بنزین تموم نکنه. چون اگه تموم کنه بدبختیم. کسی دیگه این طرفا نمی فروشه. قبلن ها می فروختن. خیلی خوب بود اون موقع ها، قبل از جنگ جهانی. هر چی می خواستیم می خریدیم. هرچی شکلات می خواستیم می تونستیم بخوریم. بعدش می نشستیم آتاری بازی می کردیم. اون هواپیما ئه. همون که وقتی از رو پمپ بنزین رد می شد می گفت: دین دین دین دین دین.... مهم نیست. بعدش جزیره بازی می کردیم. البته با میکرو. میکرو هم سخته ها! ولی من تخمی تخمی یه نمره گرفتم. کون امیرعلی و نصیر سوخت. داغ داغ شده بود. واسه همین سوخت. مگه نگفتم ساعت یک گازو خاموش کن. خوب عزیزم، کمتر بزن. می دونم سخته ولی سعی کن کمش کنی. به جاش سعی کن به چیز های خوب عادت کنی. مثلن هر وقت خواستی بزنی ، به جاش یکی از شیشه های خونتون رو پاک کن. وقتی دو سه دفعه کونت پاره شد، می فهمی که نباید بزنی. ولی این کار دیدت رو بهتر میکنه، هم ویتامین از دست نمی دی، هم شیشه تمیز شده. شیشه های بغل رو هم پاک کن. برف پاک کن ها رو هم تنظیم کن. دفعه ی بعد که بارون اومد خودم ماشین رو می شورم. تو به جاش بچه رو بشور. نیم ساعته تو دستشویی چمباتمه زده. حواست باشه دستتو نکنی تو کونش. سعی کن حتی به جاهای دیگش هم دست نزنی . خیلی خطرناکه. ممکنه اتصالی کنه و برق بگیرتت. اونوقت فیوز می پره. بعدش که فیوز رو زدن تو می پری. انقد می پری که فشار خونت می افته. اونوقت باید یه چیز خون ساز بخوری. مثله جیگر. یا آب انار. البته آب انار خواص دیگه ای هم داره. مثلاً کون رو تنگ می کنه. خیلی خاصیت خوبیه. بر عکسش آب هندونه کون رو گشاد می کنه. اون هم خوبه. برا بعضی ها خوبه که خیلی یبس اند. بعضی های دیگه خیلی خسیس ان. بعضی ها هم فضولن. دائم می خوان سر از کار آدم در آرن. یکی نیس بشون بگه آخه من مشروط شدم، به تو چه که می خوای منو اخراج کنی؟ این همه آدمو اخراج کردی سیر نشدی؟ این همه به همه تعلیق ترم زدی، این همه درسو حذف نکردی برا بچه ها، تازه حذف اضطراری رو هم که برداشتی. بعدش هم ریدی تو سیلابس. این همه کارو کردی که چیو اثبات کنی؟ بدبخت... اگه مردی برو زنت رو ارضا کن که انقد با بقیه لاس نزنه. البته من مشکلی ندارم با لاس زدن. چون یه چیزیه که تو خون آدمه. مثله انسولین. که وقتی یکی قند می گیره باید تزریق کنه. خوبیش اینه که لازم نیست حتمن آمپولش رو تو کونت بزنی. آخه ما عادت کردیم اسم تزریق یا آمپول رو که می شنویم کونمون درد بگیره. حتی اگه بوی الکل رو هم حس کنیم کونمون درد می گیره. مثه دو سه شب پیش که بچه ها داشتن عرق سگی می خوردن با نوشابه. البته من نمی خورم. که مهم نیس . مهم اینه که وقتی بوش خورد زیر دماغم کونم درد گرفت. حتی الان هم که یادم افتاده کونم درد گرفته. مهم نیس. کون ما اصلن مهم نیس. مهم اینه که بعدش بچه ها تگری زدن. بعدش مسابقه ی تخم گیری راه انداختن. همشون رو بردم. چون دقتشون اومده بود پایین. خیلی دقتشون اومده پایین. باید سعی کنن ببرنش بالا. نا سلامتی امسال کنکور دارن نصفشون. اگه دقت نکنن مجبورن تقلب کنن. که تخمش رو ندارن. چون تخمشون دسته منه. همش میگن کس عمت. حالا ما نمی فهمیم عمشون کی شون میشه. اگه یاد گرفته باشی کمتر بزنی حتمن یادت مونده که روابط پیچیده ای به فامیلشون حاکم بود. چون همه جور ازدواجی تو فامیلشون دارن. پدر و مادر، مادر و پدر، خاله و شوهر خاله، شوهر خاله و عمو، عمو و خاله، خاله و خواهر، خواهر و مادر...خواهر و مادر... نمی دونم این دوتا کلمه منو یاده چی میندازه. فک کنم یکی از استادهامون بود. شایدهم مدیر مدرسه. شایدم وزیر آموزش و پرورش. شاید هم رییس جمهور، شاید هم ..... . نه ولش کن. زیاد بالا نریم. پایین هم که نمی تونیم بریم. تا دستمو رو شکمش می برم پایین دستمو میزنه عقب . بم میگه اینه عشق پاکی که همیشه ازش حرف می زنی؟ بش می گم آخه مگه عشق بدون سکس هم میشه؟ سکس هم می تونه پاک باشه. ما همدیگرو دوست داریم، مگه نه؟ میگه آره. ولی..... نمی ذارم حرفش رو تموم کنه. سفت لباش رو می بوسم. مزه ی لواشک میده. همون لواشک های خوش مزه ای که تو بچگی می خوردیم. من همیشه تو در اوردن پلاستیکش مشکل داشتم. آخه پلاستیک هم یکی از محصولاتیه که از نفت می گیرن. معلومه که خوردنی نیس. مثه بنزینه، مثه قیره. مثه قیر. سیاهه سیاه. اونوقت طوری نگام می کنه که مثلن دلمو ببره. تو دلم بش می گم آخه عربه خر. من خودم یه عشق پاک دارم که با دنیا عوضش نمی کنم. درسته که از مامانش خوشم نمی یاد، اما برادرش خیلی گله. واقعاً اقاس. یه مرد درست و حسابیه. اصلن هم کون گشاد نیس. تنها مشکلش اینه که خیلی کم کس میگه. دقیقاً مشکله من رو داره. البته من فک نمی کنم کم کس بگم، اما دوستام همیشه بم میگن خیلی ساکتی. بم میگن یه خورده تو جمع حرف بزن، بخند، یه خورده ادا در بیار. اما این چیزا با گروه خونیم سازگار نیس. اگه با توجه به گروه خونی یه نفر خون رو درست تزریق کنیم، مشکلی پیش نمی یاد . اما باید حواسمون باشه که خونی که تزریق می شه لخته نشه. وگر نه بدبخت میشیم. هممون می میریم. مثه اینه که هممون یه جور بیماری لا علاج بگیریم. البته من این مشکل رو یه بار تو بچگی حل کردم. یه بار تو بچگی یه میخ خوردم، ولی نمردم. داداشم فک می کرد چون من میخ رو خوردم اون می میره. ولی نه من مردم نه اون. البته اون قلبش مشکل پیدا کرد. ولی به خاطر قلبش از خدمت معاف شد. منم فتق عمل کردم. تازه، یکی از تخمام رو هم عمل کردم. ممکنه معاف شم. البته باید بگم که تخمه چپم رو عمل کردم. چون موضوعات زیادی توش انباشته شده بود. حتی می تونم بگم آدم های زیادی توش بودن که من اونا رو به تخم چپم حواله کرده بودم. البته اونا واقعی نبودن. فقط تصویری از آدم های واقعی بودن. مثه اونجا که مامان و بابای هری از تو چوبه ولدمورت میان بیرون. که فقط تصویری از اون آدما هستن. چون هیچ جادویی نمی تونه مرده رو زنده کنه. ولی حضرت عیسی تونست یه مرده رو زنده کنه. پس نتیجه می گیریم که پیامبرا از جادوگرا قوی ترن. البته قبل از اون هم این قضیه اثبات شده بود، همون موقع که حضرت موسی عصاش رو انداخت و جادوگرا شکست خوردن. بعد هم عصاش رو زد تو نیل، نیل باز شد و بنی اسرائیل رد شدن، ولی فرعون غرق شد. بعدش هم حضرت موسی رفت تا ده فرمان رو بیاره. که سامری یه گوساله ساخت. موسی شاکی شد، خواست بکشتش که دو روز بش وقت داد. چون سامری ادمه دست و دل بازی بود. اما تو چی. انقد خسیسی که نمیرینی تا گشنت نشه. آخه این همه پول برا چیته؟ برا اینه که بچت گل بخره بیاره سر قبرت؟ تا جوونی با پولات حال کن. برو مسافرت، ول بگرد، دختر بازی کن، هر کار می خوای بکنی بکن فقط حواست باشه عرق نخوری... چون کونت درد می گیره. حواست باشه کون سگ هم نذاری. چون قفل میکنه... اونوقت باید کلید بیاری............ (هنوز حرفای نگفته ی زیادی وجود داره، اما خیلی خوابم میاد) الوش

Wednesday, December 19, 2007

SpeedCommander 12

بالاخره شماره سریال این نسخه رو هم گیر اوردم. به همتون پیشنهاد می کنم که اگه تا حالا این نرم افزار رو نصب نکردین، همین امروز نصب کنین تا از دست اکسپلورر ویندوز خلاص شین. این لینکه خودشه:

http://www.speedproject.de/enu/download.html

برید تو این صفحه و دانلودش کنید. اینم لینکه سریالشه

Serial

SpeedCommander 12 Serial Crack Speed Commander 12
الوش

Tuesday, December 18, 2007

ها؟

مامانش رو می شناسم.... خیلی آدم خوبیه... خودش آدم مادر جنده ایه! مادرشو کردم...امشب خودشم می کنم!(از افاضات یک راننده تاکسی، باور کنین با همین گوشام شنیدم، شاهد هم دارم) الوش

Friday, December 7, 2007

ارشمیدس

یه سئوال که از بچه گی من توی جوابش شک داشتم این بود: یه کیلو آهن سنگین تره یا یه کیلو پنبه؟! خوب من مثه هر بچه ی عاقلی جواب می دادم آهن! خیلی بدیهی بود. اما اونایی که به نظر خودشون از من عاقل تر بودن و بیشتر می فهمیدن می گفتن هر دو مساوین. من در جواب می گفتم که بابا! اون یه کیلو آهنه ها! میگفتن خوب باشه. یه کیلو یه کیلوئه.
گذشت و گذشت تا ما اومدیم راهنمایی. سال اول راهنمایی تو فیزیک در مورد جرم حجمی، چگالی و از این ....ها خوندیم. اونجا می گفتن این چگالیه که باعث میشه این فکرو بکنیم. بازم به نظر من درست بود. مگه وقتی می گفتن کدوم سنگین تره منظورشون چگالی نبود؟! بازم گذشت و اومدیم دوم راهنمایی. رفته بودیم آزمایشگاه شیمی. اونجا آقای سرکوهکی (دبیر شیمی و فیزیک و ...) بم یه شیشه جیوه داد.خیلی سنگین بود، طوری که وقتی گرفتم دستم، دستم افتاد. فهمیدم از یه کیلو آهن و چند کیلو پنبه سنگین تر بود. بازم همه رو تو دلم ریختم و به کسی نگفتم که واقعاً حرفم درسته.
وقتی اومدم دانشگاه و فیزیک1 افتادم، فهمیدم که استاد های اینجا هم نمی فهمن.خیلی نا امید شده بودم . فک می کردم هیچ کس نیست که بتونه حرفم رو تآیید کنه. اما بالاخره یکی از دانشجوهای مکانیک مشکلم رو حل کرد. اونم میدونست که یه کیلو آهن از یه کیلو پنبه سنگین تره. با همون درسایی که توی اول راهنمایی خوندیم هم می شد فهمید. با قانون ارشمیدس. بم گفت که اون قانون مخصوص آب و مایعات نیست. مخصوص سیالاته. و هوا هم یه سیاله. و وزنی که از پنبه کم میکنه خیلس بیشتر از وزنیه که از آهن کم می کنه. پس یه کیلو اهن سنگین تره! توی اون لحظه بود که فهمیدم چرا ارشمیدس لخت از تو حموم پریده بود تو خیابون!الوش

Thursday, December 6, 2007

Children Of Húrin

http://www.4shared.com/file/31180450/f8504adf/JRRTolkien_-_The_Children_of_Hurin.html


سلام.ببخشید که دیگه خیلی کم می نویسم.قول می دم زود به زود بنویسم. فلن بیشتر می خونم تا بنویسم. لینکی رو هم که دادم ماله یکی از کتاب های موردعلاقمه.الوش

Sunday, May 6, 2007

تولدم مبارک

به مناسبت تولد خودم و فروید :

فروید میگه : نیازها وایده ها ورفتارهای جنسی یک پسر تا سن 5 سالگی تشکیل میشه، اونم در برابر مادرش. و درستش اینه که در 5 سالگی با ترس از اینکه پدر(یا در بعضی موارد، دایی)ش بیضه هاش رو قطع میکنه، از اون حالت بیرون بیاد، ترسش تموم بشه و رفتار جنسی اش شکل بگیره. ولی اگه این اتفاق نیفته، همیشه از برقرار کردن اولین رابطه ی جنسی ترس داره، و همیشه وقتی که می خواد این رابطه رو برقرار کنه(با مادر)، از یه مرد(پدر) ترس داره. و شخص به یه موجود مهبلی تبدیل میشه، که همیشه می خواد توی یه فضای بسته و کوچیک باشه. در غیر این صورت احساس امنیت نداره.

نمونه ی بارز این نظر، شاهکار صادق هدایته، یعنی «بوف کور». من شنیدم که برای نوشتن این شاهکار، هدایت به مدت دو سال خوش رو توی یه اتاق توی هند حبس کرده، یعنی فضای مهبلی. توی این داستان، هدایت از زخم ها و درد هایی میگه که تا ابد همراه انسانه، و زندگیش زهرآلود شده و داغش تا ابد باقی میمونه.

داغی که تا ابد روی دل هدایت مونده صحنه ایه که توصیف می کنه، صحنه ای که تا ابد زندگیش رو زهر آلود کرده و اون صحنه رو همیشه روی قلمدان هاش (که شاید به روحش اشاره کنه) نقاشی می کنه، یه دختر داره به یه پیرمرد که شبیه جوکی های هندیه، گل نیلوفر تعارف می کنه. گل نیلوفر نماد بکارت دختره، و هدایت هم نمیگه زن، میگه یه دختر داشت تعارف می کرد. و از همینجا سه شخصیت اصلی داستان شکل می گیرن: شخص اول (پسر)؛ دختری با لباس سیاه که گل تعارف می کنه (مادر)؛ پیرمردی که شبیه جوکیان هندیه (پدر). و ارتباط این صحنه رو با تولدش رو این گونه میگه: میره تا شرابی رو که به مناسبت تولدش انداخته بودن بیاره، و این صحنه رو از یک روزنه می بینه. البته من نمی دونم منظورش از روزنه ای که یه لحظه باز می شه تا اون صحنه رو ببینه چیه چیه، ولی ممکنه به لحظه ی تولدش اشاره کرده باشه؛ اولین باری که چشمش به دنیا باز شد. یا ممکنه لحظه ای باشه که اون حادثه رو درک کرده باشه.

هدایت در توصیف پیرمرد میگه شبیه جوکی های هندیه، و در توصیف دختر میگه که فقط یه رقاص بتکده ی هند می تونه این اندام رو داشته باشه. و در ادامه ی داستان مادر و پدرش رو همین گونه توصیف می کنه.

اگه بخوام همه ی داستان رو بنویسم خیلی زیاد میشه و خوب من قصد ندارم و در توانم هم نیست که بخوام این داستان رو نقد کنم. فقط به عنوان مثال گفتم و می خواستم بدونید که فروید درست گفته. چیزهایی رو هم که در این باره نوشتم از توی یکی از مجله های قدیمی بابام به اسم جهان نو خونده بودم. البته یه ذره هم خودم به این نتیجه ها رسیدم.

در مورد فروید: متاٌسفانه خیلی ها نظر خوبی در مورد تفکرات فروید ندارن. اونا بی بند و باری رو حاصل کار فروید می دونن در حالی که حاصل کار فروید روانشناسیه. البته این بیشتر جای تاٌسف داره که یه عده فروید رو به همون دلیل خیلی دوست دارن!

بگذریم.

من ده روز بعد از زمانی که دکتر حدس زده بود به دنیا اومدم. توی جنگ، در شهری که در طول جنگ هدف حملات هوایی و زمینی دشمن بود. هفدهم اردی بهشت شصت و پنج، ششم می هشتاد و شش.

با توجه به رفتارم، خیلی ها میگن من ماه زده ام، یعنی همون کسخل خودمون! ولی نکته ی جالب این جاس که من ده روز صبر کردم تا ماه ناپدید شه و بعدش به دنیا اومدم (بیست و هفتم یکی از ماه های قمری). ولی فکر نمی کنم که رفتار آدم به روز تولدش بستگی داشته باشه.

بیز میگه روز آدم روز تولدش بدون هیچ دلیلی شاده. امیدوارم من هم شاد باشم. تولدم مبارک!