Friday, December 28, 2007
دو کلمه حرف حساب
Wednesday, December 19, 2007
SpeedCommander 12
http://www.speedproject.de/enu/download.html
برید تو این صفحه و دانلودش کنید. اینم لینکه سریالشه
Serial
SpeedCommander 12 Serial Crack Speed Commander 12
الوش
Tuesday, December 18, 2007
Friday, December 7, 2007
ارشمیدس
گذشت و گذشت تا ما اومدیم راهنمایی. سال اول راهنمایی تو فیزیک در مورد جرم حجمی، چگالی و از این ....ها خوندیم. اونجا می گفتن این چگالیه که باعث میشه این فکرو بکنیم. بازم به نظر من درست بود. مگه وقتی می گفتن کدوم سنگین تره منظورشون چگالی نبود؟! بازم گذشت و اومدیم دوم راهنمایی. رفته بودیم آزمایشگاه شیمی. اونجا آقای سرکوهکی (دبیر شیمی و فیزیک و ...) بم یه شیشه جیوه داد.خیلی سنگین بود، طوری که وقتی گرفتم دستم، دستم افتاد. فهمیدم از یه کیلو آهن و چند کیلو پنبه سنگین تر بود. بازم همه رو تو دلم ریختم و به کسی نگفتم که واقعاً حرفم درسته.
وقتی اومدم دانشگاه و فیزیک1 افتادم، فهمیدم که استاد های اینجا هم نمی فهمن.خیلی نا امید شده بودم . فک می کردم هیچ کس نیست که بتونه حرفم رو تآیید کنه. اما بالاخره یکی از دانشجوهای مکانیک مشکلم رو حل کرد. اونم میدونست که یه کیلو آهن از یه کیلو پنبه سنگین تره. با همون درسایی که توی اول راهنمایی خوندیم هم می شد فهمید. با قانون ارشمیدس. بم گفت که اون قانون مخصوص آب و مایعات نیست. مخصوص سیالاته. و هوا هم یه سیاله. و وزنی که از پنبه کم میکنه خیلس بیشتر از وزنیه که از آهن کم می کنه. پس یه کیلو اهن سنگین تره! توی اون لحظه بود که فهمیدم چرا ارشمیدس لخت از تو حموم پریده بود تو خیابون!الوش
Thursday, December 6, 2007
Children Of Húrin
سلام.ببخشید که دیگه خیلی کم می نویسم.قول می دم زود به زود بنویسم. فلن بیشتر می خونم تا بنویسم. لینکی رو هم که دادم ماله یکی از کتاب های موردعلاقمه.الوش
Sunday, May 6, 2007
تولدم مبارک
به مناسبت تولد خودم و فروید :
فروید میگه : نیازها وایده ها ورفتارهای جنسی یک پسر تا سن 5 سالگی تشکیل میشه، اونم در برابر مادرش. و درستش اینه که در 5 سالگی با ترس از اینکه پدر(یا در بعضی موارد، دایی)ش بیضه هاش رو قطع میکنه، از اون حالت بیرون بیاد، ترسش تموم بشه و رفتار جنسی اش شکل بگیره. ولی اگه این اتفاق نیفته، همیشه از برقرار کردن اولین رابطه ی جنسی ترس داره، و همیشه وقتی که می خواد این رابطه رو برقرار کنه(با مادر)، از یه مرد(پدر) ترس داره. و شخص به یه موجود مهبلی تبدیل میشه، که همیشه می خواد توی یه فضای بسته و کوچیک باشه. در غیر این صورت احساس امنیت نداره.
نمونه ی بارز این نظر، شاهکار صادق هدایته، یعنی «بوف کور». من شنیدم که برای نوشتن این شاهکار، هدایت به مدت دو سال خوش رو توی یه اتاق توی هند حبس کرده، یعنی فضای مهبلی. توی این داستان، هدایت از زخم ها و درد هایی میگه که تا ابد همراه انسانه، و زندگیش زهرآلود شده و داغش تا ابد باقی میمونه.
داغی که تا ابد روی دل هدایت مونده صحنه ایه که توصیف می کنه، صحنه ای که تا ابد زندگیش رو زهر آلود کرده و اون صحنه رو همیشه روی قلمدان هاش (که شاید به روحش اشاره کنه) نقاشی می کنه، یه دختر داره به یه پیرمرد که شبیه جوکی های هندیه، گل نیلوفر تعارف می کنه. گل نیلوفر نماد بکارت دختره، و هدایت هم نمیگه زن، میگه یه دختر داشت تعارف می کرد. و از همینجا سه شخصیت اصلی داستان شکل می گیرن: شخص اول (پسر)؛ دختری با لباس سیاه که گل تعارف می کنه (مادر)؛ پیرمردی که شبیه جوکیان هندیه (پدر). و ارتباط این صحنه رو با تولدش رو این گونه میگه: میره تا شرابی رو که به مناسبت تولدش انداخته بودن بیاره، و این صحنه رو از یک روزنه می بینه. البته من نمی دونم منظورش از روزنه ای که یه لحظه باز می شه تا اون صحنه رو ببینه چیه چیه، ولی ممکنه به لحظه ی تولدش اشاره کرده باشه؛ اولین باری که چشمش به دنیا باز شد. یا ممکنه لحظه ای باشه که اون حادثه رو درک کرده باشه.
هدایت در توصیف پیرمرد میگه شبیه جوکی های هندیه، و در توصیف دختر میگه که فقط یه رقاص بتکده ی هند می تونه این اندام رو داشته باشه. و در ادامه ی داستان مادر و پدرش رو همین گونه توصیف می کنه.
اگه بخوام همه ی داستان رو بنویسم خیلی زیاد میشه و خوب من قصد ندارم و در توانم هم نیست که بخوام این داستان رو نقد کنم. فقط به عنوان مثال گفتم و می خواستم بدونید که فروید درست گفته. چیزهایی رو هم که در این باره نوشتم از توی یکی از مجله های قدیمی بابام به اسم جهان نو خونده بودم. البته یه ذره هم خودم به این نتیجه ها رسیدم.
در مورد فروید: متاٌسفانه خیلی ها نظر خوبی در مورد تفکرات فروید ندارن. اونا بی بند و باری رو حاصل کار فروید می دونن در حالی که حاصل کار فروید روانشناسیه. البته این بیشتر جای تاٌسف داره که یه عده فروید رو به همون دلیل خیلی دوست دارن!
بگذریم.
من ده روز بعد از زمانی که دکتر حدس زده بود به دنیا اومدم. توی جنگ، در شهری که در طول جنگ هدف حملات هوایی و زمینی دشمن بود. هفدهم اردی بهشت شصت و پنج، ششم می هشتاد و شش.
با توجه به رفتارم، خیلی ها میگن من ماه زده ام، یعنی همون کسخل خودمون! ولی نکته ی جالب این جاس که من ده روز صبر کردم تا ماه ناپدید شه و بعدش به دنیا اومدم (بیست و هفتم یکی از ماه های قمری). ولی فکر نمی کنم که رفتار آدم به روز تولدش بستگی داشته باشه.
بیز میگه روز آدم روز تولدش بدون هیچ دلیلی شاده. امیدوارم من هم شاد باشم. تولدم مبارک!